گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
اخبار و احادیث در فضل اهلبیت
جلد دوم
تنبیه


:
شهاب بن توران بُستی [کذا. شهاب الدین ابوالفضل تورپشتی] در کتاب معتمد در معتقد ایراد کرد که، چون طلحه در نزع افتاد،
مردي را بخواند از اصحاب علیّ و گفت: دست بده تا بر تو بیعت کنم که من از رسول شنیدم که، هر که بمیرد بی آن که بیعت امام
در گردن وي باشد، مرگ وي جاهلیّت بود، بدین عبارت که: مَن ماتَ و لَم یَکُن فی بیعۀ إامام ماتَ مَیتۀً جاهلیّۀً.
و مِثله أورده أبوبکر بن مردویه فی مناقبه عن مجزأة السدوسی أنّه قال: مررتُ بطلحۀ و هو صریع بآخر رمق؛ فقال لی: من أنت فأنّی
أري وجهک کالقمر لیلۀ البدر؛ قال: قلتُ رجلٌ من أصحاب أمیرالمؤمنین علی؛ قال: فمد یَدَكَ حتّی أبایِعُک لأمیرالمؤمنین علیّ؛
[ فبسطتُ یدي فبایَعَنی؛ ثم قضی نَحبَه [مناقب خورازمی: 183
یعنی: مثل این را آورده است ابوبکر مردویه در کتاب مناقب، روایت از مجزأة سدوسی که او گفت: من از طلحه بگذشتم و او افتاده
بود، و آخر رمقی که در وي باقی بود، مرا گفت: تو چه کسی که من روي تو را همچون ماه شب چهارده میبینم. گفتم: من
مرديام از اصحاب امیرالمؤمنین علی. گفت: دست من بگیر تا بر تو بیعت کنم از براي امیرالمؤمنین علی. پس من دست او را بگرفتم
و طلحه بر من بیعت کرد و بعد از آن بمرد. لکن ندانست که در این وقت، توبه قبول نیست. کما قال اللّهتعالی:
وَ لَیْسَتِ التَّوْبَۀُ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السَّیِّئاتِ حَتَّی إِذا حَضَرَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ إِنِّی تُبْتُ الْآنَ وَ لَا الَّذِینَ یَمُوتُونَ وَ هُمْ کُفَّارٌ
( (نساء: 18
صفحه 252 از 282
ص: 243
؛ و این توبه چون توبه فرعون بود در حال غرق شدن تا این:
آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ
(یونس: 91 ) یعنی: این هنگام ایمان میآوري، و پیش از این عاصی بودي، و از جمله مفسدان و تبهکاران؛ و نیز دست خدمتکار
علی چون نایب و وکیل او نبود، و دست علی نمیباشد.
فی مناقب ابن مردویه عن ابن سمرة أنّه قال: لمّا کان من أهل البصرة الذيکان بینهم و من علیّ علیه السلام انطلقتُ حتی أتیتُ
المدینۀ فأتیتُ میمونۀ بنت الحارث من بنی هلال قال: فسلّمتُ عَلَی النّبی علیه السلام و أهله فقالَت: ممّن الرّجل؟ قلتُ: من أهل
[ العراق؛ قالت: من أيّ أهل العراق؟ قلت: مِن الکوفۀ؛ قالت: فبایعتَ علیّاً؛ قلت: نَعَم؛ قالت: فَالحَق به، فَوَالله ما ضَلَّ و لا ضُلَّ به [ 131
قالَتها ثلاثاً فماذا بعد الحقّ إلّا الضّلال،
یعنی: در مناقب ابن مردویه آمده است روایت از ابن سمره که او گفت: چون میان اهل بصره و امیرالمؤمنین علی علیه السلام آن
قضیه واقع شد، من رفتم تا به مدینه در پیش میمونه دختر حارث رفتم. ابن سمره گفت: سلام فرستادم بر پیغمبر و اهل بیت وي.
میمونه گفت: این مرد از کدام قوم است؟ گفتم: از اهل عراق. گفت: از کدام اهل عراق؟ گفتم: از کوفه. فرمود که: بیعت کردي بر
علی؟ گفتم: آري. میمونه گفت: حقّ با او است. واللّه که گمراه نشد علیّ، و گمراه نیست، و بدو گمراه نشوند. اینسخن سه بار
گفت: و بعد از حق نمیباشد الّا ضلالت و گمراهی. چون علی ضالّ نبود، طلحه و زبیر ضالّ باشند، و ضالّ بهشتی نبود.
و فیه عن علیّ أنّه قال:
مَثَلی فی هذه الامّۀ کَمَثَلِ عیسی فی بنی اسرائیل أحبّته فرقۀ فصدقت فیه فنجیت، و أحبته فرقۀً فغلَت فیه
.[314 / [بنگرید: بحار: 35
و فیه عن علیّ علیه السلام أنّه قال رسول الله صلّی الله علیه وآله:
یا علیّ! إِنِّی أُحِبُّ لَکَ مَا أُحِبُّ لِنَفْسِی وَ أکْرَهُ لَکَ مَا أکْرَهُ لِنَفْسِی
.[253 / [کتاب من لایحضره الفقیه: 1
صفحه 253 از 282
ص: 244
یعنی: در این کتاب است روایت از علی که وي فرمود: مثل من در این امّت همچو مثل عیسی است در بنی اسرائیل که گروهی وي
را دوست داشتند، و در حقّ وي صادق بودند، پس نجات یافتند؛ و گروهی وي را دوست داشتند، و در وي غلوّ کردند، هلاك
شدند؛ و گروهی وي را دشمن داشتند، پس هلاك شدند.
و در این کتاب است روایت از علیّ علیه السلام که او فرمود که: پیغمبر صلّی الله علیه وآله گفت: یا علیّ! من دوست میدارم از
براي تو آنچه براي خود دوست میدارم، و نمیخواهم براي تو آنچه براي خود نمیخواهم. پس البتّه رسول دوست نمیدارد که
طلحه و زبیر با وي حرب کنند.
و فیه عن شهر بن حوشب أنه قال: کُنْتُ عِنْدَ أُمِّ سَلَمَۀَ فَسَلَّمَ رَجُلٌ فَقِیلَ مَنْ أنْتَ؟ قَالَ أنَا أبُو ثَابِت مَوْلَی أبِیذَرٍّ؛ قَالَتْ: مَرْحَباً بِأبِی ثَابِتٍ
[در اصل: ابی ذر] ادْخُلْ، فَدَخَلَ فَرَحَّبَتْ بِهِ وَ قَالَتْ: أیْنَ طَ ارَ قَلْبُکَ حِینَ طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قَالَ: مَعَ عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ [علیه
السلام]؛ قَالَتْ: وُفِّقْتَ وَ الَّذِي نَفْسُ أُمِّ سَلَمَۀَ بِیَدِهِ إِنِّی لَسَ مِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله یَقُولُ: عَلِیٌّ مَعَ الْقُرْآنِ وَ الْقُرْآنُ مَعَ عَلِیٍّ
لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّی یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ لَقَدْ بَعَثْتُ ابْنِی عُمَرَ وَ ابْنَ أخِی عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أبِی أُمَیَّۀَ وَ أمَرْتُهُمَا أنْ یُقَاتِلَا مَعَ عَلِیٍّ مَنْ قَاتَلَهُ وَ لَوْلا أنَّ
[35 / رَسُولَ اللَّهِ [صلّی الله علیه وآله] أمَرَنَا أنْ نَقِرَّ فِی حِجَالِنَا وَ فِی بُیُوتِنَا لَخَرَجْتُ حَتَّی أقِفَ فِی صَفِّ عَلِیٍّ. [بحار: 38
و فیه عَنْ أبِی رَافِعٍ أنَّهُ دَخَ لَ [رَجُلٌ] عَلَی أُمِّ سَلَمَۀَ زَوْجَ ۀِ النَّبِیِّ [صلّی الله علیه وآله] فَأخْبَرَهَا بِیَوْمِ الْجَمَلِ فَقَالَتْ: إِلَی أیْنَ طَارَ قَلْبُکَ
حین طَارَتِ الْقُلُوبُ مَطَائِرَهَا؟ قَالَ: کُنْتُ یَا أُمَّ الْمُؤْمِنِینَ مَعَ عَلِیِّ بْنِ أبِی طَالِبٍ [علیه السلام] قَالَتْ أحْسَ نْتَ وَ أصَ بْتَ، أمَا إِنِّی سَمِعْتُ
[34 / رَسُولَ اللَّهِ [صلّی الله علیه وآله] یَقُولُ: یَرِدُ عَلَیَّ الْحَوْضَ وَ أشْیَاعُهُ وَ مَعَهُمُ الْحَقُّ لا تُفَارِقُوهُ [بحار: 38
و فیه عن معاذة الغفاریۀ قالت: کنتُ آنِسۀ برسول الله أخرُجُ معه فی الأسفار أقوم علی المرضی و أُداوي الجَرحی فدخلتُ عَلَی رسول
الله صلّی الله علیه وآله إلی بیت عائشۀ و علیٌّ خارجٌ من عنده [ 132 ] فسمعتُه یقول: یا عائشۀ!
صفحه 254 از 282
ص: 245
إنّ هذا أحبّ الرّجال إلیّ و أکرمهم عَلَیّ فاعرفی له حقّه و أکرمی مثواه؛ فلمّا أن جري بینها و بین علی بالبصرة ما جري رجعت عائشۀ
إلی المدینۀ فدخلت علیها فقلت لها: یا أمّ المؤمنین کیف قلبک الیوم لعلیٍّ بعد ما سمعت رسول الله کان یقول لک فیه ما قال؟ قالت:
یا معاذه! کیف یکون قلبی لرجل إذا دخل إلینا [علینا] و أبِی عندنا لایمل من النظر إلیه؛ فقلت له: یا أبۀ! إنّک لتدمن النّظر إلی علیّ
فقال: یا بنیۀ سمعت رسول الله صلی الله علیه وآله یقول: النّظرُ إلی علیّ بن أبی طالب عبادة.
یعنی: در این کتاب است روایت از شهر بن حوشب که وي گفت: در نزدیک امّ سلمه بودم که مردي سلام کرد. او را گفتند: تو چه
کسی؟ گفت: من ابو ثابتم مولی ابی ذر. امّ سلمه گفت: مرحبا ابوثابت را! پیش در آي. آن مرد بیامد. پس امّ سلمه وي را مرحبا
گفت، و بعد از آن گفت: دل تو کجا میپرید و با که بود در آن زمان که دلهاي مردمان به هواي خود میپریدند؟ آن مرد گفت:
دل من با علی بن ابی طالب بود. امّسلمه گفت: توفیق بود تو را به حقّ آن خدایی که جان امّ سلمه به فرمان او است، که من از
رسول خدا شنیدم که میگفت: علیّ با قرآن است و قرآن با علیّ. از یکدیگر هرگز جدا نشوند تا آن که هر دو به حوض کوثر فرود
آیند؛ و به حقیقت که من فرستادم پسر خود را و پسر برادر خود را و فرمودم ایشان را که با علیّ باشند، و همراه وي با دشمنان وي
جنگ کنند؛ و اگر نه آن بودي که رسول خدا فرموده است ما را که در خانههاي خود بنشینیم و بیرون نیاییم، پس بیرون آمدمی و
در صف علی باستادمی در مقام حرب.
و هم در این کتاب مناقب ابن مردویه است روایت از ابی رافع که وي در پیش امّسلمه رفت- زن پیغمبر- و امّ سلمه را خبر داد از
روز جمل. پس امّسلمه ابورافع را گفت: مرغ دل تو کجا میپرید آن هنگام که دلها به هواي خود میپریدند؟ ابورافع گفت: اي
مادر مومنان! من با علیّ بن أبی طالب بودم. امّ سلمه گفت: نیک کردي، صواب نمودي. به درستی که من از رسول
صفحه 255 از 282
ص: 246
خدا شنیدم که میفرمود: علی با پیروان خود به حوض کوثر فرود آیند، و حقّ با ایشان است، از علی جدا نشوید.
و هم در این کتاب است روایت از معاذه غِفاریه که او گفت: من انس گیرنده بودم به رسول خدا. با وي به سفرها بیرون رفتمی، و
در سر بیماران بودمی، و جراحت رسیدگان را دوا کردمی. پس در پیش رسول خدا رفتم به خان عایشه، و علیّ علیه السلام از پیش
او بیرون میآمد. پس میشنیدم که پیغمبر صلّی الله علیه وآله میگفت: اي عایشه! به درستی که این مرد دوست داشتهترین مردمان
است به نزدیک من، و گرامیترین ایشان است برمن. پس حقّ او را بشناس، و جاي وي گرامی دار؛ و چون آن حالت میان عایشه و
علی برفت در بصره، و جنگ میان عایشه و علی واقع شد، بعد از آن عایشه به مدینه آمد، و من به پیش وي رفتم، و وي را گفتم: اي
مادر مؤمنان! دل تو امروز با علیّ چگونه است پس از آن که از رسول خدا شنیدي که به تو میگفت آنچه گفت. پس عایشه گفت:
اي معاذه! چگونه باشد دل من [ 133 ] با مردي که چون پیش ما آمدي، و پدرم به نزدیک ما بودي، در روي علیّ نظر کردي و سیر
نشدي. من گفتم وي را که: اي پدر! تو نظر در روي علیّ بسیار میکنی. گفت: اي دختر! من از رسول خدا شنیدم که میگفت: نظر
کردن در روي علیّ عبادت است.
مخالف میگوید که علیّ گفت: قتلانا و قتلاهم فیالجَنّۀ، یعنی: کشتگان ما و کشتگان ایشان که اصحاب جملاند در بهشت است.
این باطل است به حدیث: یا علیّنفسُک نَفسی و دمُک دمی و حربُکَ حربی و سلمُک سِلمی، یعنی: اي علیّ! نفس تو نفس من
است، و خون تو خون من است، و جنگ با تو جنگ با من است، و صلح با تو صلح با من است.
پس حکم حرب علی، حکم حرب رسول داشته است. چنان که محارب رسول اللّه دوزخی است، محارب علی نیز دوزخی بود، و
باقی طلحه و زبیر بر امام وقت خروج کردند، و پیش مخالف، یاغی [شاید: باغی]، و پیش شیعه ...
صفحه 256 از 282
ص: 247
گشتند، و حال ایشان چون حال اهل ردّه بود پیش خصم که بر ابوبکر خروج کردند و مرتدّ شدند. هذا مثله کیلًا بکیل و رِدّة بِرِدّة.
معمّا به صورت علی اولیَتر به چند وجه. اوّل آن که علیّ معصوم بود. دوّم: علی به آیه مباهله، نفْس رسول بود. سیّم که رسول
گفت: یا علی! حربُک حربی، ومحارب رسول کافر. پس محارب علی نیز کافر میباشد. چهارم که ابوبکر اختیار خلق بود، و علی
اختیار خالق، و اختیار رسول عالمیان؛ و پیغمبر صلّی الله علیه وآله فرمود: إنّی لأخشی أن تَخرج واحدة من نسائی علی وصیّی من
بعدي فتقاتله فیظفر بها و یأسرها و یحسن أسرها، یعنی: به درستی که من میترسم که یکی از زنان من خروج کند، و بر روي وصیّ
من بیرون آید بعد از من، و با وصیّ من قتال کند، و وصیّ من بر وي ظفر یابد، و وي را به اسیري بگیرد، واسیر گرقتنی نیکو گیرد.
پس این خبر در میان زنان رسول فاش شد. جمله جمع شدند و پیش رسول آمدند که دعا کن تا ما از آن جمله نباشیم که بر وصیّ
وَ قَرْنَ فِی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ » تو خروج کنیم. رسول صلی الله علیه و آله گفت: اوصیکنّ بتقوي الله و لاترکبنّ الجمل بعدي
احزاب: 33 )، یعنی: وصیّت میکنم شما را به تقوا و تَرس کاري از درگاه خداوند که بعد از من بر شتر منشینید، و ) « الْجاهِلِیَّۀِ الْأُولی
در خانههاي خود قرار گیرید، و خود را آرایش مدهید همچنان که در جاهلیّت کردند. پس گفت: به حقّ آن خدا که مرا به حقّ
« وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَي » براي خلق فرستاد که مرا جبرئیل خبر کرد که: إنّ أصحاب الجمل ملعونون علی لسان کلّ نبیٍّ بعثَهُ الله قبلی
/ (ط- ه: 61 ) و کذلک قال رسول الله: مَنْ لَقِیَ اللَّهَ [عَزَّ وَ جَ لَ] وَ فِی قَلْبِهِ بُغْض لعَلِیِّ بْنِ أبِی طَ الِبٍ لَقِیَ اللَّهَ وَ هُوَ یَهُودِيٌّ [بحار: 39
261 ] یعنی: به درستی که اصحاب جمل در لعنتاند بر زبان هر پیغمبري که خدا وي را فرستاده است پیش ازمن، و به حقیقت که
بیبهره است و ناامید است آن که دروغ بربافت؛ وهمچنین رسول خدا فرمود که: هر که به درگاه خدا آید، و در دل او دشمنی علیّ
بن ابی طالب بود، چون پیش
صفحه 257 از 282
ص: 248
حضرت عزّت آید، او جهود بود. چون اینحال صادر شد، علیّ علیه السلام در حال، به خدمت رسول آمد و چون پیغمبر صلّی الله
علیه وآله او را بدید گفت: یا علیّ! إنّک لمظلومٌ بعدي، یعنی: یا علی! تو بعد از من مظلومی، و بر تو ظلم میکنند پس از من. پس
روي به اصحاب کرد و فرمود: أشهدکم! إنّی سِلمٌ لمَن سالَمَه و حَربٌ لمَن حارَبَه، یعنی: شما را بر خود [ 134 ] گواه میگیرم که من
به صلحم با آن کس که او با علی به صلح است، و من به جنگم با آن کس که با علی به جنگ است.
و روي به علیّ کرد و گفت:
یا علیّ! من حارَبَک فقد حارَبَنی و من حارَبَنی فقد حارَبَ الله و من فارَقَک فقد فارَقَنی و من فارَقَنی فقد فارَقَ الله،
یعنی: اي علی! هر کس که با تو جنگ و حرب کند با من کرده باشد، و هر کس که با من جنگ و حرب کند با درگاه خدا حرب
کرده باشد، و هر کس که از تو جدایی کند از من جدایی کرده باشد، و هر کس که از من جدا شود از درگاه خدا جدا شده باشد
و دور شده.
تنبیه:
محمّد بن محمّد النعمان المعروف بالشیخ المفید البغدادي روزي در مجلس قاضی القضاة حاضر شد و استماع درس او میکرد، و
هنوز شیخ را ایّام کودکی بود. شخصی در مجلس حاضر شد و گفت: یا قاضی! روایت میکنند که رسول صلّی الله علیه وآله روز
غدیر بر علی نصّ کرد براي خلافت و امامت، و علی بر آن قیام ننمود، بلکه ابوبکر بدان کار قیام کرد، پس وي غاصب باشد.
قاضیگفت: یا سائل! نصّ علی روایت است و خلافت درایت، و العاقللایترك الدّرایۀ للرّوایۀ، یعنی: عاقل ترك درایت نمیکند از
براي روایت؛ وچون مجلس خالی شد، قاضی گفت: اي صبی! اگر حاجتی داري بگو تا برآورم. شیخ گفت: روایت میکنند که
طلحه و زبیر در بصره به علی حربکردند و خلیفه وقت آن روز علیّ بود. قاضی گفت: یا صبی! ایشان توبه کردند از آن
صفحه 258 از 282
ص: 249
فعل. شیخ گفت: حرب روایت است و توبه درایت، والعاقلُ لایترك الدّرایۀ للرّوایۀ علی ما قُلتَ، یعنی: خردمند ترك درایه نمیکند
از براي روایت، چنانچه تو گفتی. قاضی گفت: یا صبیمَن أنت؟ اي کودك! تو کیستی؟ شیخ گفت: محمّد بن محمّد بن النّعمان.
.[151 / قاضی گفت: أنت المفید حقّاً، یعنی: تو مفیدي به راستی؛ و شیخ به مفیدي مشهور شد [همین حکایت در کامل: 2
و چون طلحه را به امیرالمؤمنین آوردند فرمود که وي را بنشانید. چون بنشاندند گفت: یا طلحۀ! هَل وجدتَ ما وعدَكَ ربّک ح  قا؟
فقد وجدتُ ما وعدنی ربی حقّا، یعنی: اي طلحه! تو یافتی آن وعده که خدا با تو کرده بود؟ به درستی به حقیقت که من یافتم آن
وعدهاي که خدا با من کرده بود به راستی.
و گویند کهدر آن حال فرمود:
لقد کان لَکم برَسُول الله صُحبۀ لَکِنَّ الشَّیْطَانَ دَخَلَ مَنْخِرَیْکَ فَأوْرَدَكَ
200 ]، یعنی: به حقیقت که شما را صحبتی بود با رسول خدا، لکن شیطان در بینی درّه تو رفت و تو را به آتش / النَّارَ [بحار: 32
دوزخ در آورد.
و بعد از فتح، به اقالیم پیش وُلات و عمّال، فتحنامهها نوشت بدین عبارت که: إنّ الله قَتَلَ طلحۀ و الزبیر علی اشقاقهما و بَغیهما و
نَکثهما فهزم جمعهما و ردّ عائشۀ خاسرة- الی اخره، یعنی: به درستی که خداي تعالی بکشت طلحه را و زبیر را بر خلاف ایشان، و
بغی و ستم ایشان، و عهد شکستن ایشان. پس به هزیمت کرد جمع ایشان را، و بازگردانید عایشه را زیانکار.
و اگر ایشان توبه کرده بودندي، در حقّ ایشان این نوع کلام از وي صادر نشدي، و اگر خصمگوید حال النزع توبه بکردند، بنابراین
یُمکن که ابوجهل بن هشام و سایر کفّار هم به توبه مرده باشند و به ایمان؛ و رسول صلّی الله علیه وآله فرمود: یا علی! [ 135 ] إنّک
سَتُقاتل بعدي الناکثین و القاسطین و المارقین، یعنی: اي علیّ! به درستی که زود باشد که تو قتال کنی بعد از من با کسانی که بر تو
بیعت کنند، و عهد کنند با تو و بشکنند، و ایشان اصحاب جَمَلاند؛ و قتال کنی با کسانی که ستمکنندگان باشند، و ایشان اصحاب
صفحه 259 از 282
ص: 250
صِفّیناند، یعنی معاویه و لشکر او؛ و قتال کنی با کسانی که از دین اسلام بیرون آیند همچون تیر که از کمان بیرون آید، و ایشان
خوارجند، اصحاب نهروان. اگر ایشان را توبه بودي، صاحب وحی چنین نگفتی.
و در میان مورّخان معروف است که امیرالمؤمنین عایشه را نصیحتهاي بسیار کرد که به مدینه رود به حکم خداي تعالی: وَقَرْنَ فِی
بُیُوتِکُنَّ (احزاب: 33 )، آنجا بیارام، و او امتناع میکرد و از وي قبول ننمود تا به قهر به محمّد بن ابی بکر و عبداللّه بن عبّاس گفت:
وي را به جبر به مدینه برید؛ و اتّفاق است که عایشه هرگز وي را امیرالمؤمنین نگفتی، و نام وي نبردي، مگر این که میگفتی مردي
قرشی چنین و چنین کرد مگر در صورت ضرورت.
واقدي عثمانی ناصبی خارجی روایت میکند که: چون عایشه به مدینه رفت، روزي عمّار پیش او شد و گفت: یا عائشۀ! کیف
رأیت ضربَ بنیک علی الحقّ، یعنی: اي عایشه! چگونه دیدي زدن پسران خود را بر حقّ؟ عایشه گفت: من أجل أنّک غلبتَ فی
أصحابک، یعنی: از براي آن که تو غالب شدي بر اصحاب خود. عمار گفت: أنَا أشَدُّ اسْتِبْصَاراً مِنْ ذَلِکِ أمَ وَ اللَّهِ لَوْ ضَرَبْتُمُونَا حَتَّی
تَبْلُغُونَا سَ عَفَاتِ هَجَرَ لَعَلِمْنَا أنَّا عَلَی الْحَقِّ وَ أنَّکُمْ عَلَی الْبَاطِل، یعنی: من بیناترم از آن. به حقّ خدا اگر شما ما را بزدید و براندید، ما
هر آینه میدانستیم که ما بر حقّیم و شما بر باطل. عایشه گفت: هَکَ ذَا یُخَیَّلُ إِلَیْکَ اتَّقِ اللَّهَ یَا عَمَّارُ أذْهَبْتَ دِینَکَ لِابْنِ أبِی طَالِب،
یعنی: همچنین به خیال تو میآرند. بترس از خدا اي عمّار! دین خود ببردي از براي پسر ابی طالب. توبه ستّی مجاهده این بود؟
و چون به مدینه رسید، نامهاي نوشت به معاویه، و در آن نامه نوشت ... و ایشان بدان دلیر شدند به خون اهل بیت و محاربه با ایشان.
سبب محاربه با علیّ و حسین علیهما السلام این بود.
معروف است که بر استر سوار شد و به حرب جنازه حسن بن علی علیهما السلام آمد، و مروان را بخواند به مدد، و از مروان مدد
نخواست [کذا] و تیر به جنازه
صفحه 260 از 282
ص: 251
حسن علیه السلام انداخت، و میان او و عبداللّه عبّاس مناظره بسیار برفت، و عبداللّه گفت: یوماً علی جَمَل و یوماً علی بغل!
تَجَمّلتِ تبغَّلتِ و لو عِشتّ تفیّلتِ
لَکَ التّسع مِنَ الثُّمن و بالکلّ تکلَّمتِ
یعنی: یک روز بر شتر مینشینی و به جنگ پدر زنده میآیی، و یک روز بر استر مینشینی و به جنگ پسر مرده میآیی، و بر شتر
نشستی، و بر استر نشستی، و اگر زنده باشی بر پیل نیز بر نشینی و ترا نه یک یک است از هشت یک و به همه سخن میگویی.
یعنی از تَرَکه پیغمبر هشت یک از آن زنان پیغمبر باشد به وجه میراث، وباز آن هشت یک بر نه زن تقسیم باید کرد که چون پیغمبر
وفات کرد نُه زن بگذاشت. پس عایشه را ازهشت یک [ 136 ] نُه یک میرسد، و او به همه سخن میگوید.
و عایشه نگذاشت که حسن را پیش رسول صلّی الله علیه وآله برند براي وداع؛ و آن دو ... را بیاجازت خدا و رسول و فاطمه در آن
جا دفن کرده بودند، کما سیأتی حاله.
150 ] میگوید که: چون خبر قتل علیّ به عایشه رسید گفت: / جریر طبري [تاریخ الطبري: 5
فألقت عصاها و استقرّت بها النّويکما قرّ عینا بالایاب المُسافر
[زیر سطور ترجمه شعر چنین آمده: پس بیانداخت عصاي خود را و قوام گرفت به آن دوري، همچنان که روشن شود چشمم به
بازگشتن مسافر]
پس گفت: مَن قَتَلَهُ؟ یعنی: که کشت او را؟ گفتند: مردي از مرادیان. گفت:
و إن یَکُ نائبا فلقد نعاه موتهغلام لیس فی فیه التّراب
اصراري زیادهتر از این چگونه روا است که چون عمر در جان کندن افتاد، جمعی منافقان به پیش وي میآمدند و وي را بشارتها
میدادند به بهشت. عمر گفت:
إِنَّ الْمَغْرُورَ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ الَّذِي لا إِلَهَ غَیْرُهُ لَوْ کَانَ لِی مَا عَلَی
صفحه 261 از 282
ص: 252
الْأرْضِ مِنْ صَفْرَاءَ وَ بَیْضَاءَ لافْتَدَیْتُ بِهِ مِنْ هَوْلِ الْمُطَّلَع
144 . متن مطابق بحار تصحیح شد.] و رُوِي أنّه قال: لوددتُ أن لم أدخل جهنّم؛ و هذا من روایۀ بن عباس، یعنی: به حقّ / [بحار: 30
خدا که مغرور است آن کس که مرا مغرور گردانید؛ و به حقّ خدا که اگر مرا بودي آنچه بر روي زمین است از زرد و سفید، پس
من بدادمی و به آتش دوزخ نرفتمی؛ و این روایت از عبداللّه عبّاس است، و چون ابوبکر اشراط مرگ بدید، نامهها نوشت که خلیفه
عمر است.
121 ] وارد شده که چون ابوبکر رنجور شد، خلافت و نیابت خود را به عمر داد، و نامه نوشت که عمر خلیفه / و در فتوح ابن عثم [ 1
است بعد از من، و به دست مردي داد و به مسجد فرستاد. پس طلحۀ بن عبیداللّه برخاست و در پیش ابوبکر رفت و گفت: عمر
مردي است درشت و بدخوي و سخت دل، و با حضور تو مردم از او در رنجند، چگونه باشد حال او با مسلمانان بعد از تو؟ پس
گفت: و بعدُ قادمٌ إلی ربّک و أنّه مُسائلک عن رعیّتک. ابوبکر ساعتی خاموش بود، پس گفت:
یا طلحۀ! أبالموت تفزعنی أم بربّی تخوّفنی؟
تا طلحه منکوب شد. بعد از آن که میان ایشان مناظره برفت، ابوبکر وصیّتها بکرد و به آخر گفت: فإذا [أنا] متّ فاغسلونی و
اکفنونی [و حنّطونی] و صلّوا عَلَیّ ثم ائتونی [ائتوا بی] إلی قبر حبیبی محمّد صلّی الله علیه و سلّم فاستأذنوا و قولوا: السلام علیک یا
رسول الله! هذا أبو بکر بالباب، فإن أذن لکم فی دفنی إلی جانبه فادفنونی، و إن لم یؤذن لکم فی ذلک فأتوا بی إلی مقابر المسلمین.
وخلافت او دو سال و سه ماه و بیست و دو روز بود. بعد از آن به عمر انتقال یافت.
کُتب هذه الکتاب بعَون المَلِکِ الوهّاب علی ید الحقیر الفقیر کثیر التّقصیر
محمّد علی بن یعقوب- غفراللّه لهما و عفا اللّه عنهما-
قد تمّ هذه النّسخۀ فی التّاریخ یوم الخمیس
شهر رجب المرجّب مطابق سنۀ 1201
صفحه 262 از 282
ص: